کد مطلب:314595 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:210

به نام حضرت ابوالفضل العباس قربانی می کنید
جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای علم الهدی می گوید: شب های چهارشنبه برای توسل به خانه یكی از آشنایان، كه مردی متدین و از اهل ولا و ایمان بود، در نزدیكی منزلمان می رفتیم شبی گفت:

3. من برای شما می خواهم جریانی كه خودم شنیده و دیده ام نقل كنم گفت: شما می دانید كه شغل من نجاری و سازنده اطاق اتومبیل هستم و در گاراژ ایران اطراف فلكه حضرت رضا علیه السلام (البته این گاراژ سابق ها در آن جا بود گمانم روبه روی گاراژ قم قرار داشت كه اكنون اثری از آن ها نیست) گفت: دو نفر برادر یهودی بودند كه یك كامیون باری داشتند آنها هر وقت از سرویس بر می گشتند یكی از برادرها می رفت یك گوسفندی می خرید و به یك دلال و حمال گاراژ می دادند بكشد و آماده كند گوشت آن را بین كاركنان گاراژ و كسبه داخل گاراژ تقسیم می كردند.

روزی یكی از این برادرها سهمی از همان گوشت را برای من آورد پرسیدم شما این را به چه نام و چه جهت قربانی می كنید؟

گفت: به نام حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام. گفتم: شما پیغمبر ما را قبول ندارید بعد به نام حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام قربانی می كنید؟



[ صفحه 590]



گفت: ما جان خود را از ایشان داریم نپرسیدم چطور؟ چنین توضیح داد.

گفت: در یكی از سفرها از گردنه ای پرپیچ و خم به طرف دره سرازیر شدیم در پیچ اول یا دوم ترمز برید و مهار ماشین از اختیار ما خارج شد سرعت ماشین لحظه لحظه با بار سنگین زیاد می شد و با ترس فراوانی كه داشتیم یكی دو پیچ را عبور كردیم. ناگهان فرمان هم برید و از اختیار ما خارج شد و معلوم است باید تن به مرگ داد و هیچ چاره ای نیست. رسیدیم به سر یك پیچ كه مقابل ما دره هولناكی بود و با پرت شدن در دره ماشین تبدیل به تكه پاره هایی می شد. یك شاگرد شوخ مسلمان داشتیم همین كه خطر را جدی و غیر قابل رفع دید فریاد زد یا ابوالفضل به دادم برس. ما هم گفتیم: ای ابوالفضل این مسلمان به داد ما هم برس! در این موقع ماشین كه راه ماشین را در پیش داشت و هیچ عاملی نمی توانست از سقوط آن جلوگیری كند ناگاه دیدیم سر جای خود میخكوب شد. فوری برای نجات خود از ماشین بیرون پریدیم. دیدیم ماشین بدون حركت توقف كرده. دنده پنج را كه در اصطلاح شوفرها (تكه تخته است جلو تایر می گذارند كه از حركت ماشین مانع شود) جلو تایر گذاشتیم بعد من به برادرم گفتم نگاه كن ببین به كوه خورده است یا نه؟ وقتی دقت كردیم هیچ عاملی دیده نمی شد كه مانع از حركت ماشین به سوی دره شود آن هم با بارسنگین و سرعتی كه داشت.

به برادرم گفتم تو می گویی چه كسی ماشین را نگه داشت بدون درنگ گفت: همان ابوالفضل این مسلمان. گفتم: پس قرار ما همین باشد كه هر وقت از سرویس برگشتیم و داخل گاراژ رفتیم به نام این ابوالفضل یك قربانی بكنیم و به مردم تقسیم كنیم. این بود علت جان دوباره ی ما و علت قربانی مداوم ما.



[ صفحه 592]